نرده های کنار خیابان بهتر از تو مرا می شناسند
نیمکتای تک زیر باران بهتر از تو مرا می شناسند
عابران غبار و غریبی بیشتر از تو با من رفیقند
شهروندان شهر خموشان بهتر از تو مرا می شناسند
آنقدر چشم خود را نوشتم جای پای عبورت که دیگر
خط کشی های طول خیابان بهتر از تو مرا می شناسند
جان آن گندمین روی ماهت بس که بوسیده ام قرص نان را
مشتری های منظومه ی نان بهتر از تو مرا می شناسند
بس که این کوچه پس کوچه ها را بی قرار از قرارت دویدم
کودکان فرار از دبستان بهتر از تو مرا می شناسند
برگهای مرا دربدر کرد شب خزانی که از من گذر کرد
رفتگرهای صبح زمستان بهتر از تو مرا می شناسند
میروم با عصای خیالی در پی رد پای خیالی
سمت آن ناکجایی که در آن بهتر از تو مرا می شناسند...